دایم به خیال آن نگاریم


کاری به جز این دگر نداریم

صاحبنظریم و نقش رویش


بر دیدهٔ دیده می نگاریم

هر دم که ز نقش خود برآئیم


جانی به هوای او سپاریم

ما عاشق مست و عقل مخمور


در صحبت خود کجا گذاریم

خوش درد دلی است در دل ما


دل زنده ز درد بی قراریم

مائیم و حیات جاودانی


با او نفسی دمی برآریم

با عمر عزیز در میانیم


با سید خویش در کناریم